روزی مجنون از سجاده شخصی ندانسته عبور کرد
مرد نماز را شکست و گفت :
مردک!
در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی ؟
مجنون لبخندی زد و گفت :
عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم
اما
تو عاشق خدایی و مرا دیدی ...
نظرات شما عزیزان:
تاریخ: برچسب:مجنون,
ارسال توسط زهرا